وقتی تو بچه بودی شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم قصه ی زیبای خفته در جنگل ، قصه ی اژدهای بیدار در صحرا. خواب که به چشمان پیرم میامد طعنه اش میزدم و میگفتمش برو ، من در رویای دخترم خفته ام روبا میدیدم ژرالدین ، رویا ، رویای فردای تو ، رویای امروز تو ، دختری میدیدم بر روی صحنه ، فرشته ای میدیدم بر روی آسمان که میرقصد و میشنیدم تماشاگران را که میگفتند دختره را . میبینی؟ این دختر همان دلقک پیره ، اسمش یادته ؟چارلی ، آری من چارلی هستم ، من دلقک پیری بیش نیستم ، امروز نوبت توست برقص ، من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه ی حریر شاهزادگان میرقصی این رقصها و بیشتر از آن صدای کف زدن تماشاگران گاه ترا به آسمان ها خواهد برد. برو آنجا هم برو ، اما گاهی نیز بر روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن ، زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را با شکم گرسنه میرقصند و با پایی که از بینوایی میلرزد.من یکی از اینان بودم ژرالدین. در آن شبها ، در آن شبهای آفسانه ای کودکی که با لالایی قصه های من بخواب میرفتی ، من باز بیدار میماندم و در چهره ی تو مینگریسم. ضربان قلبت را میشمردم و از خود میپرسیدم «چارلی ، آیا این بچه گربه هرگز تورا خواهد شناخت؟» تو مرا نمیشناسی ژرالدین ، در آن شبهای دوربس قصه ها با تو گفتم اما قصه ی خود را هرگز نگفتم . اینهم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز میخواند و میرقصید و صدقه جمع میکرد ، این داستان من است من طعمع گرسنگی را چشیده ام . من درد بیخانمانی را کشیده ام و از اینها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزد اما سکه ی صدقه رهگذر خود خواهی آنرا میخشکاند احساس کرده ام، با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند نباید حرفی زد ، داستان من به کار تو نمیاید. از تو حرف بزنم بدنبال نام تو نام من است . چاپلین ، با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم. ژرالدین! در دنیایی که تو زندگی میکنی تنها رقص و موسیقی نیست . نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تاتر بیرون میایی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن اما حال آن راننده ی تاکسی که تورا به منزل میرساند بپرس ، حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس نداشت چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده ی خودم در بانک پاریس دستور داده ام فقط این نوع خرج های تورا بی چون و چرا قبول کند اما برای خرج های دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه بگاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد مردم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو «من هم یکی از آنان هستم» توهم یکی از آنان هستی دخترم ،نه بیشتر، هنر پیش از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای اورا نیز میشکند وقتی بدانجا رسیدی که یک لحظه ، خود را برتر از تماشاگران رقص خود خویش بدانی همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه ی پاریس برسان من آنجا را خوب میشناسم. از قرن ها پیش آنجا گهواره ی کولیان بوده است.در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید زیبا تر و چالاکتر از تو ، مغرور تر از تو. آنجا از نور کور کننده ی نور افکن های تاتر شانزلیزه خبری نیست. نور افکن رقاصکان کولی تنها نور ماه است. نگاه کن خوب نگاه کن آیا بهتر از تو نمیرقصند؟ اعتراف کن دخترم
نظرات شما عزیزان: